کد مطلب:148719 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:298

حر بن یزید ریاحی و وجدان او
ملحق شدن حر بن یزید ریاحی به حسین (ع) یكی از وقایع برجسته روزهای آخر عمر حسین (ع) می باشد و آدمی ناگزیر است بپذیرد كه علت مادی در الحاق حر بن یزید به حسین (ع) مداخله نداشته است. چون او كه یكی از سرداران ارتش بین النهرین بود می دانست كه حسین (ع) تحت محاصره قرار گرفته و نمی تواند به جائی برود و نه می تواند پایداری نماید. برتری نیروی عمر بن سعد بر نیروی حسین (ع) نه به اندازه ای بود كه حر بن یزید ریاحی امیدواری داشته باشد كه حسین (ع) فاتح گردد، یا تصور كند اگر او، بدون سرباز، به حسین (ع) ملحق گردد كفه ترازوی قوا را طوری به نفع حسین (ع) سنگین خواهد كرد كه روز بعد، وی فاتح خواهد شد. او تردید نداشت كه روز بعد، حسین (ع) كه تصمیم به مقاومت گرفته كشته خواهد شد و الحاق وی به حسین (ع) نمی تواند وی را از كشته شدن نجات بدهد و هر گاه به طرفداری از حسین (ع) وارد جنگ


گردد او نیز كشته خواهد شد و به فرض این كه زنده بماند حاكم عراقین به جرم خیانت نسبت به خلیفه او را خواهد كشت. الحاق حر بن یزید ریاحی به حسین برای وی غیر از ضرر و خطر نداشت و كوچكترین استفاده از آن الحاق نمی كرد. بارتولومو می گوید الحاق حر بن یزید ریاحی به حسین (ع) عكس العمل عزل او از فرماندهی هزار سرباز (یا كمتر) از طرف عمر بن سعد بود و بعد از این كه حر بن یزید معزول گردید طوری خشمگین شد كه تصمیم گرفت به عمر بن سعد پشت كند و از حسین (ع) طرفداری نماید.

اما معزول شدن حر بن یزید از فرماندهی هزار یا پانصد یا سیصد سرباز جنبه تحقیر و تخفیف نداشته است بلكه نوعی انتقال اداری بود و حر بن یزید برای یك انتقال اداری آن چنان خشمگین و ناامید نمی شد كه به عمر بن سعد پشت كند و به حسین (ع) بپیوندد. وی می دانست همین كه به حسین ملحق شود اموالش را ضبط خواهند كرد و دیگر به او حقوق نخواهند پرداخت و پسرش را به زندان می اندازند یا به قتل می رسانند و به همین جهت وقتی می خواست به حسین (ع) ملحق شود پسرش (علی بن حر ریاحی) را با خود برد تا وی را به قتل نرسانند یا به زندان بیندازند و زندان های آن دوره، بدتر از مرگ بود.

حر بن یزید ریاحی می دانست كه حاكم عراقین و برتر از او یزید بن معاویه از قبیله وی هم نخواهند گذشت و از آن قبیله انتقام خواهند گرفت و اگر تمام مردان قبیله را به قتل نرسانند و زن ها را به اسارات نبرند بدون تردید تمام كسانی را كه دارای نام طائفگی ریاحی هستند به اصطلاح امروزی از كار بر كنار خواهند كرد. چون وقتی یكی از رجال دربار خلیفه به او خیانت می كرد نه فقط خود او به مجازات می رسید بلكه خویشاوندان و طائفه اش هم مغضوب می شدند. حر بن یزید ریاحی چون حسین (ع) نبود كه فكر كند دارای رسالت است و باید در راه رسالتش جان فدا نماید. او مردی بود كه خویش را رسول نمی دانست و مانند سایر افراد می خواست از خوشی های زندگی برخوردار شود. حر بن یزید ریاحی مانند مردم رجال دستگاه خلیفه توانگر بود و ثروتش را در دوره خلافت معاویة بن ابوسفیان اندوخت و مثل تمام رجال دستگاه خلیفه ثروتش از املاك تشكیل می شد و بعد از الحاق به حسین املاكش از طرف یزید بن معاویه ضبط می گردید و بعد از مرگش، فرزندان او از آن املاك محروم می شدند. حر بن یزید ریاحی اگر به خلیفه اموی و حاكم او وفادار می ماند علاوه بر این كه به زندگی عادی ادامه می داد می توانست بر املاك خود بیفزاید. اگر ما می دانستیم كه شب نهم محرم و روز بعد از آن، بین حر بن یزید ریاحی و وجدان وی چه گفت و شنودها شد شاید یكی از برجسته ترین صفحات محاكمه معنوی بشر را در دست داشتیم.

آنچه در ذیل می گوئیم چیزی است كه (قاضی سعد الدین ابوالقاسم عبدالعزیز) معروف به ابن براج راجع به گفت و شنود حر بن یزید ریاحی با وجدانش نوشته و معلوم است كه این نوشته، تصور خود ابن براج است و او اندیشیده كه حر بن یزید ریاحی این گونه با نفس ناطقه خود كه امروز وجدان می گوئیم صحبت می كرده است. وجدان حر بن یزید ریاحی از او پرسید كه آیا تو قصد داری فردا با حسین (ع) بجنگی؟ حر جواب مثبت داد. وجدان كه ابن براج آن را (نفس ناطقه) می خواند از حر بن یزید پرسید آیا نمی بینی


كه شماره كسانی كه با حسین (ع) هستند از عده ای معدود تجاوز نمی نماید و آیا تو می توانی بر خود هموار كنی كه با این سپاه بزرگ با آن عده معدود بجنگی؟

حر بن یزید جواب داد به من ماموریت داده اند كه با حسین (ع) بجنگم و من خواهم جنگید و كمی یا زیادی همراهان حسین اثری در ماموریت من ندارد. وجدان و به قول ابن براج نفس ناطفه پرسید آیا تو می دانی كه حسین (ع) نوه پیغمبر اسلام است یا نه. حر بن یزید ریاحی جواب داد این را می دانم.

نفس ناطفه از وی پرسید تو كه این را می دانی چگونه می خواهی با نوه پیغمبر خود پیكار كنی؟ حر بن یزید جواب داد به من ماموریت داده اند كه با او بجنگم و من چاره ای غیر از پیكار با او ندارم. نفس ناطقه پرسید آیا تو خود حسین (ع) را مستوجب این می دانی كه به قتل برسد؟ حر بن یزید گفت نه. نفس ناطقه از او پرسید آیا او را گناهكار می دانی یا بی گناه. حر بن یزید جواب داد من او را بی گناه می دانم. نفس ناطقه سئوال كرد چگونه می خواهی دست را به خون یك بی گناه بیالائی. حر بن یزید جواب داد من دست را به خون حسین (ع) نمی آلایم بلكه حاكم عراقین دست را به خونش می آلاید و او هم مسئول نیست چون مامور است و یزید بن معاویه دست را به خون حسین (ع) آلوده می كند و من مثل شمشیری هستم در دست عبیدالله بن زیاد حاكم عراقین و آیا شمشیر كه فرقی را می شكافد گناهكار است یا مردی كه آن شمشیر را به حركت درمی آورد. نفس ناطقه گفت شمشیر جان و شعور ندارد و از خود دارای اختیار نیست. ولی تو جان و شعور داری و مختار اعمال خود هستی. از شمشیر كه جزو جمادات است بازخواست نمی كنند چرا یك نفر را به قتل رسانید ولی از تو كه انسان هستی و شعور و عقل داری بازخواست می نمایند. شمشیر كه در دست شمشیر زن می باشد مجبور است نه مختار اما تو مختاری نه مجبور و آیا می توانی بگوئی كه تو مجبور هستی كه حسین (ع) را به قتل برسانی. حر بن یزید گفت از یك جهت بلی. نفس ناطقه پرسید از كدام جهت مجبور هستی كه حسین را به قتل برسانی. حر بن یزید جواب داد از این جهت كه اگر او را به قتل نرسانم منصب خود را از دست می دهم و آنچه به من می رسد قطع خواهد شد. وجدان یا نفس ناطقه گفت دروغ می گوئی و اگر تو نمی خواستی به این جا بیائی و به جنگ حسین (ع) بروی كسی تو را از منصبی كه داری معزول نمی كرد و آنچه باید بتو برسد قطع نمی شد. آیا روزی كه می خواستند تو را برای حفاظت حسین بفرستند، نمی توانستی عذری بیاوری و بگوئی كه دیگری را به جای تو انتخاب نمایند؟ حر بن یزید گفت می توانستم عذری بیاورم ولی از پاداش محروم می شدم. نفس ناطقه پرسید اگر قاتلی را مامور قتل تو بكنند و آن قاتل بعد از قتل تو پاداش دریافت كند، آیا تو او را بی گناه می دانی و اگر به تو بگوید كه برای دریافت پاداش مبادرت به قتل تو می كند آیا او را بی گناه می دانی یا نه؟ حر بن یزید گفت او را گناهكار می دانم.

نفس ناطقه گفت ای ریاحی عمل تو نیز همین طور است و تو اجبار نداشتی كه برای كشتن حسین (ع) به راه بیفتی بلكه برای دریافت پاداش به راه افتادی. تو اگر از دریافت پاداش صرف نظر می كردی راضی به كشتن حسین (ع) كه تو او را بی گناه می دانی نمی شدی


و اینك كه برای دریافت مزد خود را آماده كرده ای كه حسین (ع) را به قتل برسانی مسئول هستی. حر بن یزید پرسید نزد كه مسئول هستم؟ نفس ناطقه جواب داد نزد خدا و آیا به معاد عقیده داری یا نه؟ حر بن یزید گفت بلی. نفس ناطقه پرسید آیا عقیده داری كه بعد از معاد مجازات گناهكاران یك مجازات ابدی است. حر بن یزید گفت بلی. نفس ناطقه گفت آیا می توانی آن مجازات را تحمل نمائی. حر بن یزید سكوت كرد و بعد از لحظه ای گفت در هر صورت، اینك دیر شده و من نمی توانم تصمیم خود را تغییر بدهم. نفس ناطقه گفت تو هم اكنون هم می توانی تصمیم خود را تغییر بدهی. تو اكنون فرمانده نیستی تا این كه مسئولیت اداره كردن سپاه خود را داشته باشی و عمر بن سعد تو را از فرماندهی معزول كرده است و در این جا كاری نداری و می توانی بروی. و حر بن یزید گفت نمی توانم بروم چون اگر از این جا بروم مرا مرد فراری خواهند دانست و آیا می دانی مجازات سلحشوری كه از میدان جنگ بگریزد چیست؟ آنچه راجع به حر بن یزید ریاحی و معلم او در سطور آینده گفته می شود از قاضی سعد الدین ابوالقاسم عبدالعزیز دانشمند و مورخ شیعی مذهب است. وی می گوید كه حر بن یزید ریاحی نزد (ابوعمران عبدالله بن عامر) قرآن فرامی گرفت. این ابوعمران عبدالله بن عامر یكی از مردان سرشناس جهان اسلامی می باشد برای این كه یكی از هفت نفری است كه در دنیای اسلامی به اسم (قراء سبعه) معروف هستند یعنی (خوانندگان هفتگانه قرآن) و در گذشته هر كس در دنیای اسلامی قرآن می خواند، به روش یكی از هفت نفر تلاوت می كرد ولی در ادوار بعد، روش تلاوت آیات قرآن، به چهارده رسید.

ابوعمران عبدالله بن عامر كه بیشتر (ابن عامر) خوانده می شود در بین قراء سبعه یكی از افراد برجسته بوده چون قرآن را از صحابه پیغمبر اسلام (ص) آموخته و صحابه كسانی بودند كه با پیغمبر اسلام به سر می بردند و قرآن را از دهان او می شنیدند و بدون این كه سواد داشته باشند به خاطر می سپردند و یك بار گفتیم كه اعراب بی سواد استعدادی زیاد برای به خاطر سپردن كلام (چه منظوم چه منثور) داشتند و بعضی از شعرای عرب كه قصاید آن ها نمونه فصاحت، در ادب عرب می باشد بیسواد بودند. علمای قرآن می گویند كه در بین هفت قاری ابن عامر كه معلم قرآن حر بن یزید ریاحی بود از دیگران برجسته تر می باشد برای این كه دانشمند بود در زمان حیات علی بن ابی طالب (ع) مدتی نزد او درس می خواند و دو كتاب راجع به قرآن نوشته كه هیچ یك از آن در دست نیست اما ابن الندیم صحاف معروف كه در دنیای اسلامی (علم رجال) را به وجود آورد اسم آ دو كتاب را می برد [1] .

یكی از آن دو كتاب به قول همان صحاف دانشمند كه حقی بزرگ بر تمام محققین شرق و غرب دارد موسوم بود به (مقطوع القرآن و موصوله) و دیگری به اسم (اختلاف مصاحف الشام و الحجاز و العراق) خوانده می شد. ذكر این نكته بدون فایده نیست همان طور


كه ابن الندیم صحاف با به وجود آوردن علم رجال در دنیای اسلامی مانع از این شد كه اسم و رسم و لااقل نام كتاب عده ای كثیر از فضلا و دانشمندان و پزشكان و علمای ریاضی جهان اسلامی از بین برود، دو مرد محقق، مانع از این شدند كه روش قرائت قراء سبعه به محاق فراموشی سپرده شود. اگر آن دو محقق نبودند امروز مسلمان ها نمی دانستند هفت قاری معروف، كه هفت روش قرائت قرآن را ابتكار كردند (یا نقل كردند) قرآن را چگونه می خواندند و باید متوجه بود كه مقصود از روش قرائت قرآن، فقط آهنگ قرائت نیست (كه ناگزیر بایستی از راه گوش به دیگران منتقل می شد) بلكه منظور این است كه متوجه باشند در كجا باید توقف كرد و در كجا توقف جائز نیست و در كجا صدا باید از لحن عادی بلندتر شود و در كجا باید صدا را آهسته كرد و مجموع این قواعد در دنیای اسلامی به اسم (تجوید) خوانده شد. آن دو محقق كه روش قرائت قراء سبعه را حفظ كردند موسوم هستند به (ابوالحسن احمد بن محمد بزی) كه در سال (270) هجری قمری درگذشت و دیگری (محمد بن عبدالرحمن مخزومی) كه در سال 291 هجری قمری زندگی را بدرود گفت. اما ابوعمران عبدالله بن عامر قاری برجسته قرآن معلم حر بن یزید ریاحی بود و عمری طولانی كرد و هنگامی كه حر بن یزید نزد او قرآن می خواند چیزی به او آموخت كه ما قسمت اصلی گفته او را از اصطلاحات شرقی خارج می كنیم و با این مضمون ذكر می نمائیم: (هر وقت كه بین دو پرنسیپ مردد شدی و نتوانستی بفهمی كه كدام بر حق است و وسیله ای برای سنجش آن دو نداشتی ببین كه كدام یك از آن دو، به تو سود مادی نمی رساند و آن كه برای تو سود مادی ندارد، و به تو چیزی نمی دهد تا به آن پرنسیپ ملحق شوی به احتمال قوی بر حق می باشد) حر بن یزید ریاحی از معلم قرآن خود توضیح خواسته بود و او گفت (آن پرنسیپ كه بر حق می باشد زر و سیم نمی دهد تا به او ملحق شوند). در آن شب كه حر بن یزید ریاحی با وجدان خود و به قول ابن براج با نفس ناطقه خود گفت و شنود می كرد به یاد گفته معلم قرآن افتاد و میل داشت كه می توانست خود را به وی برساند و از او بپرسد كه در بین دو پرنسیپ، كه یكی از حسین (ع) است و دیگری از یزید بن معاویه است كدام را بر حق می داند اما حر بن یزید در آن شب به معلم قرآن خود دسترسی نداشت و می دانست كه وی در بین النهرین نیست. اما وقتی گفته معلم خود را با وضع موجود تطبیق می نمود می دید كه بر طبق اندرز ابن عامر پرنسیپ حسین (ع) باید بر حق باشد چون اگر به آن ملحق شود سودی عایدش نمی شود، بلكه دچار زیان می گردد و جان را هم بر سر آن می گذارد. ولی آیا تشخیص یك پرنسیپ بر حق فقط موكول به این است كه بفهمیم كه سودی مادی عاید ما نمی كند؟ آیا ابن عامر با این كه در علم بی نظیر است در مورد شناسائی پر نسیپ حق و ناحق اشتباه نكرده است؟ مگر در دین اسلام، خلافت با رای اكثریت نیست؟ و آیا عده ای كثیر از مسلمین با یزید بیعت نكردند و خلافت او را به رسمیت شناختند؟ حر بن یزید ریاحی می خواست خود را قائل كند كه خلافت یزید بن معاویه متكی به رای اكثریت مسلمین می باشد اما وجدان یا نفس ناطقه به او می گفت كه این طور نیست و اكثر مسلمین به خلافت یزید بن معاویه رای ندادند. بلكه پدرش معاویه در زمان حیات خود بزور از مردم برای پسرش بیعت گرفت


و مردان مسلمان می دانستند كه اگر با یزید بیعت نكنند كوچكترین خطرش برای آن ها این می باشد كه باید مسقط الراس خود را رها كنند و بروند و آواره شوند. حر بن یزید ریاحی كماكان از قول ابن براج دانشمند و مورخ شیعه، به خاطر آورد كه چگونه خود او با یزید بن معاویه بیعت كرد. او به خاطر آورد كه روزی در بصره پدرش یزید او را فراخواند و گفت برو نزد حاكم و با یزید بن معاویه بیعت كن. حر از حرف پدر چنین فهمید كه معاویه فوت كرده و پرسید آیا معاویه مرده است؟ پدرش گفت او زنده می باشد. حر گفت پس برای چه نزد حاكم بروم و با یزید بن معاویه بیعت كنم. پدرش گفت برای این كه معاویه امر كرده كه در تمام بلاد، حكام از مردم برای پسرش یزید بیعت بگیرند و بیعت باید این طور باشد كه تو به حاكم بگوئی كه من به توسط تو با یزید بن معاویه بیعت می كنم و او را بعد از مرگ پدرش معاویه، خلیفه می دانم. در آن موقع، عبیدالله بن زیاد حاكم بصره بود و حر بن یزید ریاحی خوب به خاطر داشت كه آن روز، روز اول ماه رجب از سال پنجاه و ششم هجری به شمار می آمد. عبیدالله بن زیاد تا سال پنجاه و نهم هجری حاكم بصره بود و در آن وقت معاویه او را از حكومت بصره معزول كرد ولی به فاصله چند ماه باز او را حاكم بصره نمود و یزید بعد از این كه خلیفه شد حكومت كوفه را هم بر شغل عبیدالله بن زیاد افزود و وی حاكم عراقین (بصره و كوفه) شد. حر بن یزید ریاحی فراموش نمی كرد كه به پدرش گفت اولا خلیفه زنده است و تا روزی كه زنده می باشد خلافت خواهد كرد. ثانیا من یزید پسر او را نمی شناسم و نمی دانم چگونه می باشد و آیا صالح برای خلافت هست یا نه؟ و نمی توانم با مردی كه او را نمی شناسم برای خلافت وی بیعت كنم. یزید پدر حر گفت: بیعت كردن با یزید بن معاویه دستور معاویه است و من دیروز به دارالحكومه رفتم و به توسط عبیدالله بن زیاد با یزید بیعت كردم و تو هم امروز به دارالحكومه برو با یزید بن معاویه بیعت كن. حر بن یزید نمی خواست نزد عبیدالله بن زیاد حاكم بصره برود و با یزید بن معاویه بیعت كند. اما پدرش به او گفت می دانم كه تو یزید بن معاویه را نمی شناسی و نمی دانی كه آیا برای خلافت صالح هست یا نه؟ ولی تردید ندارم كه عبیدالله بن زیاد حاكم این جا را می شناسی؟ حر بن یزید گفت بلی او را می شناسم. پدرش گفت چون او را می شناسی می دانی كه اگر نروی و به توسط او با یزید بن معاویه بیعت نكنی، نه فقط هستی خود را بر باد خواهی داد بلكه مرا هم با این كه با یزید بن معاویه بیعت كرده ام نابود خواهی كرد چون عبیدالله بن زیاد مرا مسئول بیعت نكردن تو می داند. حر بن یزید پرسید برای چه تو را مسئول بیعت نكردن من می داند؟ یزید گفت برای این كه من پدر تو هستم و حاكم بصره فكر می كند كه هر پدر، در پسر، نفوذ دارد و هر گاه من نفوذ خود را در تو به كار می انداختم تو از بیعت كردن با یزید بن معاویه خودداری نمی كردی و بیعت نكردن تو را ناشی از قصور من می داند و لذا می گویم كه راضی به نابودی خود و پدر و دودمانت نشو و برو با یزید بن معاویه بیعت كن.

حرف پدر، در حر موثر شد نه از لحاظ این كه خیلی از عبیدالله بن زیاد می ترسید بلكه از این كه لحاظ كه فهمید اگر با یزید بن معاویه بیعت نكند حاكم بصره پدرش را نابود


خواهد كرد. حاكم بصره صورت اسامی افراد سرشناس را كه با یزید بن معاویه بیعت می كردند برای یزید می فرستاد و از جمله اسم حر بن یزید ریاحی و پدرش برای یزید فرستاده شد. حر بن یزید از آن به بعد، روز اول رجب سال پنجاه و ششم هجری قمری را فراموش نكرد. علت این كه تاریخ مزبور به خاطرش ماند این بود كه برای اولین بار در آن روز محكوم شد كاری بكند كه قلبش راضی به آن نبود. آنگاه پدرش زندگی را بدرود گفت و چهار سال بعد از آن روز، معاویه پدر یزید در روز اول رجب سال شصتم هجری زندگی را بدرود گفت و یزید كه بی چون و چرا به جای معاویه خلیفه شد، پاداش وفاداری سرشناسان را داد و حر بن یزید ریاحی دارای منصب شد. اما حر در ته دل حس می كرد كه از منصب خود راضی نیست و می فهمید كه وفاداری او نسبت به یزید بن معاویه تقریبا اجباری می باشد چون او به طیب خاطر با یزید بن معاویه بیعت نكرده بود و مجبور شد با وی بیعت كند. مع الوصف پس از این كه یزید روی كار آمد، حر بن یزید ریاحی بیعت خود را زیر پا نگذاشت.

زیرا یزید به او منصب داد و حر بن یزید از بزرگان شد و وقتی انسان از منبعی مزایا دریافت می كند برای حفظ آن مزایا نسبت به آن منبع علاقمند می شود. بعد به طوری كه گفتیم حر بن یزید مامور دستگیری حسین (ع) شد و هنگامی كه به حسین (ع) رسید او و همراهنش تشنه بودند و حسین (ع) همه را سیراب كرد، در صورتی كه حر می دانست كه حسین (ع) می داند كه وی دشمن اوست و آمده او را دستگیر كند. جوانمردی حسین طوری در حر موثر واقع شد كه با حسین (ع) مدارا كرد. اما نمی خواست كه به او بگرود. گر چه حر از بیعت كردن با یزید بن معاویه راضی نبود و در وجدان خود احساس ناراحتی می كرد كه چرا از یزید منصب گرفته اما بین آن احساس، و تمایل به این كه حسین (ع) را خلیفه بداند خیلی فاصله وجود داشت.

یزید در نظر حر مردی نبود كه صالح برای خلافت باشد اما این عقیده، الزام نمی كرد كه حر بن یزید حسین بن علی را صالح برای خلافت بداند. او دریافته بود كه حسین (ع) جوانمرد است زیرا با این كه می دانست كه وی برای دستگیری یا قتلش آمده به او آب داد. بعد از همراهان حسین (ع) شنید كه وی كریم می باشد و از بذل مال به دیگران مضایقه ندارد. اما این هم دلیل بر این نمی شد كه حر بن یزید حسین بن علی (ع) را برای خلافت صالح بداند. اما وقتی فهمید كه حسین (ع) را به طور قطع به قتل خواهند رسانید برای اولین مرتبه حس كرد كه شاید حسین برای خلافت صالح می باشد.

آنچه سبب شد كه این اندیشه در حر بن یزید بوجود بیاید این است كه تشخیص داد حسین (ع) از نظر شرعی و عرفی گناه نداشته است. گناه حسین (ع) از نظر یزید بن معاویه این بود چرا با وی بیعت نمی كند. اما بیعت نكردن مردی با یزید گناه نیست و خود او (خود حر) نمی خواست با یزید بیعت كند و اگر بیعت نمی كرد آیا مستوجب مجازات قتل بود؟ البته نه و باقی می ماند موضوع دیگر كه در نظر یزید گناه بود و آن این كه حسین بن علی


نه فقط با خلیفه بیعت ننموده بلكه بر او خروج كرده یعنی علیه خلیفه، علم طغمان برافراشته است. در عرف آن زمان هر كس كه علیه خلیفه قیام می كرد مستوجب قتل بود اما حر بن یزید ریاحی با این كه می دید كه حسین (ع) علیه یزید بن معاویه قیام كرده او را گناهكار نمی دانست زیرا می فهمید كه یزید بن معاویه خلیفه واقعی مسلمین نیست. او خلیفه واقعی مسلمین را مردی می دانست كه مسلمان ها به طیب خاطر و به آزادی با او بیعت كنند نه این كه به زور مردم را وادارند كه با وی بیعت نمایند. از روزی كه حر بن یزید ریاحی به اصرار پدر، مجبور شده بود كه با یزید بن معاویه بیعت كند نزد خود احساس انفعال می كرد. چون خود را برتر از این می دانست كه روزی مجبور شود با شخصی بیعت نماید یعنی مجبورش كنند كه خود را مطیع دیگری جلوه بدهد. اما نظریه طرفداران یزید بن معاویه و كسانی كه او را خلیفه می دانستند غیر از نظریه باطنی حر بن یزید بود. آنها یزید بن معاویه را خلیفه بر حق می دانستند چون اكثر مسلمین با او بیعت كرده بودند.

اگر به آنها ایراد گرفته می شد كه بیعت مزبور به دستور خلیفه قبل، معاویة بن ابوسفیان بوده و به اجبار مردم را وادار كردند كه با یزید بیعت نمایند باز آن بیعت را قانونی می دانستند و می گفتند چون خلیفه وقت، امر كرد كه با یزید بیعت كنند بر مسلمین فرض بود كه آن امر را به موقع اجرا بگذارند و اگر ایراد می گرفتند كه مردم را مجبور می كردند كه دستور معاویه را به موقع اجرا بگذارند می گفتند وقتی خلیفه امری صادر می كند مسلمین باید اطاعت كنند و امر او را به موقع اجرا بگذارند و اگر كسانی اطاعت نكردند باید آن ها را مجبور به اطاعت كرد. ابوحنیفه مورخ شیعی كه گفتیم در تاریخ خاندان پیغمبر اسلام (ص) وارد بوده و تاریخی در شش هزار برگ راجع به خاندان پیغمبر نوشته می گوید كه این نظریه كه اگر خلیفه فرمانی صادر كرد و مسلمین اطاعت نكردند باید آنها را مجبور به اطاعت نمود صحیح نیست مگر در موارد مخصوص ابوحنیفه می گوید كه بیعت كردن (و به اصطلاع امروزی رای دادن برای زمامداری یك نفر) عقد است و در هر عقد، طرفین باید آزادی و اراده و اختیار داشته باشند و در غیر آن صورت، عقد مزبور باطل می باشد. این نظریه، در حقوق روم قدیم هم سابقه دارد و بر طبق حقوق رومی قدیم سناتور، نمی توانست برای دوران بعد از خود سناتور انتخاب كند. اما سناتورهای قدیم روی آن اصل را زیر پا گذاشتند و برای دوران بعد از خود سناتور انتخاب كردند. اولین زمامداران روم قدیم سناتورها بودند و چون برای دوران بعد از خود سناتور انتخاب كردند، ملت روم به دو طبقه تقسیم شد یكی (پاتری سین) ها كه همه از خانواده سناتورها بودند و دیگری (پلب ین) یعنی عوام الناس در هر حال ابوحنیفه مورخ شیعی، عقیده نداشت كه جز در موارد بخصوص، بتوان مسلمین را مجبور به اجرای اوامر خلیفه كرد.

شاید در بین سرداران قشون عمر بن سعد افرادی دیگر هم مثل حر بن ریاحی فكر می كردند و قیام حسین (ع) را علیه یزید بن معاویه گناه نمی دانستند تا این كه حسین (ع) را مستوجب مجازات قتل بدانند. ولی ما از نام آن ها بدون اطلاع هستیم و قدر مسلم این


است كه اگر حسین (ع) را بی گناه می دانستند دارای آن اراده و شهامت نبوده اند كه عقیده خود را ابراز نمایند و تقیه را اصلح می دانسته اند.

در هر حال حر بن یزید ریاحی چون یزید بن معاویه را خلیفه بر حق نمی دانسته قیام حسین (ع) در نظرش (خروج بر خلیفه زمان) به شمار نمی آمده و آن را طغیان علیه خلیفه نمی دانسته تا حسین را واجب القتل بداند. ولی تا شب دهم محرم، حر بن یزید ریاحی حسین (ع) را پیشوای مسلمین نمی دانسته و گرنه به او ملحق می شد. او تا شب دهم محرم حسین (ع) را مردی به شمار می آورده كه با یزید بن معاویه بیعت نكرد و عدم بیعت او را هم جرم نمی دانست.

ابوحنیفه می گوید اگر حر بن یزید قبل از آن شب، حسین (ع) را پیشوای مسلمین می دانست به او ملحق می شد. ابوحنیفه تصور كرده است كه حر بن یزید فقط از ساعتی كه شمر بن ذی الجوشن ضبابی وارد كربلا گردید و گفت كه باید بی درنگ به حسین (ع) حمله كرد به فكر افتاد كه شاید حسین (ع) برای پیشوائی مسلمین صالح می باشد و قبل از آن در این فكر نبوده است معهذا الحاق او به حسین (ع) در شب دهم محرم سال شصت و یكم هجری یكی از پدیده های نادر است. همان طور كه در فصول گذشته گفتیم كه قیام حسین (ع) علیه یزید بن معاویه دور از هوی و هوس و دور از جاه طلبی بود باید بگوئیم كه تصمیم حر بن یزید از این كه به حسین (ع) ملحق شود نه فقط در تاریخ شرق بلكه در تاریخ دنیا از وقایع استثنائی است. حر بن یزید مردی بود متمول دارای زنها و فرزندان متعدد و دارای تمام وسائلی كه هر كس آن ها را داشته باشد، عمر خود را به خوشی می گذراند. یك چنان مرد بالغ و عاقل و توانگر كه در عنفوان جوانی هم نبوده (كه تحت تاثیر احساسات یا هوی و هوس قرار بگیرد) لابد قبل از این كه به حسین (ع) ملحق گردد حساب سود و زیان خود را می كرده است. اگر حر بن یزید ریاحی مردی بدون بضاعت و فاقد زن ها و فرزندان بود از تصمیم ناگهانی او زیاد حیرت نمی كردیم. چون آن هائی كه بضاعت مادی ندارند و دارای زن ها و فرزندان نمی باشند هنگامی كه (ریسك) می كنند غیر از جای خود چیزی ندارند كه روی آن بگذارند. اما حر بن یزید دارای بضاعت و زن ها و فرزندان بود و ریسك هم نمی كرد. چون كسی ریسك می كند و جان خود را به خطر می اندازد كه امیدی هم به موفقیت داشته باشد.

حر بن یزید ریاحی ریسك نمی كرد، برای این كه او می دانست كه ملحق شدن وی به حسین (ع) نتیجه اش این است كه به هلاكت خواهد رسید و یزید بن معاویه تمام دارائی اش را ضبط خواهد كرد و زن ها و فرزندانش اگر اسیر نشوند دچار گرسنگی خواهند شد چون بعد از كشته شدن حر چیزی برای آن ها باقی نمی ماند تا این كه صرف معاش نمایند.

آن مرد تردیدی نداشت كه حسین در جنگ دارای كوچكترین شانس موفقیت نیست و او هم بعد از این كه به وی ملحق گردید دارای كوچكترین شانس موفقیت نمی باشد. این را نمی توان ریسك گفت و اگر یك مرد بی بضاعت با جان خود ریسك می كند حر بن یزید ریاحی با عقل و مآل اندیشی همه چیز خود را فدا می كرد و در تصمیم وی ریسك وجود نداشت.

بارها اتفاق افتاده كه مردانی، در راه مردان دیگر فداكاری كرده اند اما زن


و فرزندان خود را فدا نكردند و حر بن یزید با تصمیمی كه می خواست بگیرد زن ها و فرزندان خود را هم فدا می كرد. حتی ابوحنیفه مورخ شیعه مذهب هم نتوانسته است بدرستی بفهمد كه حر بن یزید در چه موقع تصمیم گرفت كه به حسین (ع) بپوندد و او را پیشوای مذهبی خود بداند و اگر حر بن یزید قبل از آمدن شمر بن ذی الجوشن به كربلا، آن تصمیم را داشته باری آمدن شمر آخرین قطره ای بود كه ظرف او را لبریز كرد و تصمیم گرفت كه از یزید بن معاویه كناره گیری نماید و به حسین (ع) بپیوندد. حر بن یزید بیعت خود را با یزید بن معاویه بدو این كه احساس محكومیت باطنی بكند زیر پا گذاشت برای این كه بیعت او با یزید بن معاویه اجباری بود نه از روی اراده و اختیار. اعراب در قدیم در مورد بیعت دارای تعصب بودند و گرچه مردم كوفه كه با حسین (ع) بیعت كردند برای كمك به او اقدامی ننمودند، اما از آن ها عملی هم كه بر خلاف حسین (ع) باشد سر نزد و سكوت، پیشه كردند تا این كه نزد نفس خود بیشتر احساس انفعال نكنند. اما حر بن یزید بدون این كه نزد نفس خود شرمنده باشد بیعت اجباری خویش را با یزید بن معاویه زیر پا گذاشت و با پسرش به سوی كاروان حسین (ع) به راه افتاد. بعضی گفته اند كه حر بن یزید بامداد روز دهم سال شصت و یكم هجری راه كاروان حسین (ع) را پیش گرفت.

اما ابن براج و ابوحنیفه دو مورخ شیعه نوشته اند كه حر بن یزید در شب دهم محرم عازم كاروان حسین (ع) شد و تصور می كنیم كه این روایت بیشتر نزدیك به واقعیت است. چون اگر در بامداد حر بن یزید و پسرش می خواستند به سوی كاروان حسین (ع) بروند آن ها را می دیدند و از رفتنشان ممانعت می كردند بخصوص این كه عمر بن سعد نسبت به حر بن یزید ظنین بود و او را به طوری كه دیدیم از فرماندهی هزار سوار (یا پانصد یا سیصد سوار) معزول كرد و اگر می دیدند كه وی در بامداد راه كاروان حسین (ع) را پیش گرفته دستگیرش می كردند و به قتلش می رسانیدند زیرا عمل او مطابق عرف قوانین جنگی خیانتی بزرگ بود و سربازی كه در روز جنگ به دشمن ملحق شود، در خور مجازات اعدام است. همه می دانند كه در اردوگاه ها به خصوص در روز جنگ، بامداد، زود شروع می شود و در اولین طلیعه فجر سربازان را از خواب بیدار می كنند و اردوگاه را برمی چینند و حر بن یزید در بامداد، فرصتی به دست نمی آورد تا این كه از قشون عمر بن سعد خارج شود و خود را به كاروان حسین (ع) برساند. اما در شب، آن فرصت، در دسترس او بوده است و آن روز هم مثل امروز، سربازان می توانستند برای این كه به سوی (خندق) بروند از محوطه اردوگاه خارج شوند و چون كاروان حسین (ع) از طرف قشون عمر بن سعد محاصره شده بود، حر بن یزید زود می توانست خود را به كاروان حسین (ع) برساند. وقتی حر بن یزید با پسر به كاروان حسین (ع) رسید وی مشغول رسیدگی به كارهای خود بود. در بعضی از ماخذهای ضعیف دیده شده كه حسین (ع) و همراهان او در شب دهم محرم سال شصت و یكم مشغول گریستن و نالیدن حسین (ع) و دائم صدای گریه مردان و شیون زن ها از كاروان حسین (ع) به گوش می رسیده است. كسانی كه این روایت را نقل كرده اند خواسته اند حس ترحم خواننده


را تحریك نمایند و شاید خود می دانسته اند كه رسم اعراب این نبود كه در شبی كه روز بعد باید بجنگند، اوقات خود را صرف گریستن كنند. از آن گذشته مردی كه برای خود قائل به رسالت است و عزم كرده در راه آن كشته شود چرا بگرید و بنالد؟

گریستن و نالیدن ناشی از ترس است و عجز و نداشتن اراده و هدف و مردی كه اراده و هدفش این است كه در راه سیاست خود كشته شود نمی گرید و نمی نالد. اگر حسین (ع) برای خود قائل به رسالت هم نبود چون یك عرب به شمار می آمد در آن شب نمی گریست و نمی نالید. ناقلان همین روایت نوشته اند كه هر وقت حسین (ع) و همراهانش از گریستن و نالیدن بازمی ماندند به نماز می پرداختند. در این كه مسلمین هنگام شب، نماز می خواندند و می خوانند، تردیدی وجود ندارد اما آن چه از طرف ابن اثیر و ابن براج و ابوحنیفه نقل می شود حاكی از این است كه حسین در آن شب، خیلی كار داشته و می دانسته كه برای تمشیت امور بازماندگان خود باید همه چیز را مرتب نماید و یك مرتبه به او خبر می دهند كه حر بن یزید با پسرش آمده اند و می خواهند او را ببینند و حسین (ع) می گوید آن ها را راهنمائی كنید كه بیایند و چند لحظه دیگر حر بن یزید با پسرش وارد خیمه حسین (ع) می شوند، حسین به آنها گفت بنشینید و بعد از این كه نشستند حسین (ع) از حر پرسید گویا با من كاری دارید؟


[1] امروز ما به علم رجال مي گوئيم بيوگرافي - مترجم.